جدول جو
جدول جو

معنی دانش مزی - جستجوی لغت در جدول جو

دانش مزی
(نِ مَ)
مزیدن دانش. تحصیل دانش. آموختن علم. منظور دانشوریست چه مزیدن مکیدنست، گویا او از دانش پرورده شده است:
زاهدی در غزنی از دانش مزی
بد محمد نام و کنیت سررزی
بود افطارش سر رز هر شبی
هفت سال اودایم اندر مطلبی.
مولوی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دانش گزین
تصویر دانش گزین
آنکه علم و دانش را برگزیند و روی به علم و فضل بیاورد، گزینندۀ دانش
فرهنگ فارسی عمید
(دَ تَ/ تِ)
گزینندۀ دانش. که دانش گزیند. که دانش انتخاب کند. که انتخاب علم نماید. که روی بدانش آرد. که دل در دانش بندد. طالب علم:
بپاسخ چنین گفت دانش گزین
که ایوان سپهرست و فرش این زمین.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ / تِ)
علم خیز. سرزمین دانش. که از آن دانش برخیزد: یونان مملکتی دانش خیز بود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
عمل دانش آموز. طالب علمی. طلب علم. علم آموزی. تعلم:
از سر فرخی و فیروزی
کرد از آن خضر دانش آموزی.
نظامی.
وآنکه دانش نباشدش روزی
ننگ دارد ز دانش آموزی.
نظامی.
از آن دادخواهی هراسان شده
بر او دانش آموزی آسان شده.
نظامی.
، عمل آموزندۀ دانش بدیگری. استادی. تعلیم:
عیسیی گاه دانش آموزی
یوسفی وقت مجلس افروزی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از دانش گزین
تصویر دانش گزین
گزیننده علم گزیننده دانش
فرهنگ لغت هوشیار